نمیدونم چطوری و از کجا شروع کنم! میدونم... دیگه داره چوب خطم پر میشه! ولی باور کنید که تقصیر من نیست!!! طلسم شده بودم... نوشتنم نمیومد! اما انصافاً بیکار هم نبودم... آهان یادم اومد! یک بار خواستم بنویسم، اینقدر روز پر ماجرایی بود که خسته بودم و حوصله نوشتن اون همه اتفاق رو نداشتم!؟ یه روز دیگه هم اتفاقات رخ داده قابل به عرض نبود!!!؟ و یه بار هم اومدم بنویسم برام مهمون اومد و خلاصه قسمت نشد...

امروز هم قصد نوشتن نداشتم، اومم نت دیدم دایی آپیده و خلاصه رگ غیرت ما هم جنبید (!!) و هرچند چیز زیادی برای گفتن ندارم امّا تصمیم گرفتن این طلسمو بشکنم!

امروز شنبه است، و بهتره بگم بود! کلاس های من این ترم از ابتدای وقت اداری یکشنبه شروع میشه و تا پایان وقت غیر اداری 4 شنبه ادامه داره!!! خلاصه که پنج شنبه و شنبه هم علاوه بر جمعه کلاسی ندارم و با توجه به فشردگی کار در ترم جاری، فرصتی بس مغتنم است که به دروس هفته بعد بپردازم! البته قابل به ذکر است که این موضوع شامل دیروز و پریروز نمیشه! چون به جای پرداختن به دروس هفته آینده بیشتر در عالم خواب سپری شد... امّا قول میدم (!) که از هفته آینده این برنامه رو با جدیت اجرا کنم...

و امّا امروز... امروز بعد از دو روز صبح قبل از ساعت 12 بیدار شدم!!! و ساعت 9:30 بود که صبحانه خوردم! واقعا جا داره به این همّت بلند (!!!) آفرین گفت... (البته بعضی ها اسمشو چیز دیگه ای میذارن!!) بعله، سپس پس از صرف صبحانه، شروع به ترنسلیشن متن درس متون زیستی کردم، متنی که استاد محترم تدریس میکنن بسیار بسیار جالب انگیز و در پاره ای اوقات اشک انگیزه!! نمیدونم این یارو که این متنو مینوشته احساس میکرده داره هملت مینویسه یا برنامه بوستان دوستان پورنگ زیاد میدیده! یه جاهایی یارو رو جوّ ادبیات میگیره و یه جاهایی مزه پرونی های بی موردی کرده که این وسط بیچارگی ترجمه این اصطلاحات و خوشمزگی ها فقط برای ماست! (راستی میگن ماست گرون شده!! راسته؟؟!)

خلاصه در حین دست و پنجه نرم کردن با این متن عجاب و نوشته کمیاب بودم که یادم از گزارش کار آزمایشگاه میکروبیولوژی افتاد! در این درس، بنا به فرموده ی جناب استاد، گروه ها دو نفره است (خوشبختانه!!) و کلی هم خرده فرمایش عرض نمودن درمورد شیوه نوشتن گزارش کار و اینها که چه و چگونه بنویسید! من و ایمان هم گروه هستیم و همونجا محض یادآوری یه مسیج بهش دادم که چیکار کنیم، من بنویسم یا تو مینویسی؟ اولش قرار شد شب بیاد اینجا تا بنویسیم ولی بعد از ظهری حدود ساعت 2:30 بود که زنگ زد و قرار شد زودتر بیاد. من همچنان مشغول ترجمه بودم که ایمان رسید و بعد از کمی همفکری من به ترجمه ادامه دادم و ایمان لطف کرد و گزارش کار رو با چند تا متنی که همون موقع از نت گرفت کامل کرد و بعدش هم تایپید! به این میگن کار گروهی!!! (دستت درد نکنه رفیق! جبران میکنم...) خلاصه کار من تموم شد و با کمک ایمان عکسی رو هم که از نمونه گرفته بودیم، ادیت کردیم و گذاشتیم آخرش و والسلام! اینم از گزارش کار آز میکروب...

در این مدت من که وقت نکردم ناهار بسازم و ایمان هم ظاهرا ناهار نخورده بود! بنابراین حدود ساعت 4 بود، کمی غذا که از قبل مونده بود رو داغ کردم و با هم خوردیم. ایمان رفت و من یه دوش گرفتم و خلاصه کار خاصی نکردم بجز کمی ولگردی و وبگردی تا این لحظه که هستم در خدمت شما!

راستی با تأخیر یکی دو ساعت عید و روز ملی دختران رو به همه دختر خانوم های گل و گلاب تبریک میگم، بخصوص آبجی های عزیزم...

دختر خانوما روزتون مبارک!