امروز یک روز خاکستری بود ، خاکستر کم رنگی که به سفید میزد ... صبح به زور از خواب بیدار شدم و نمی خواستم برم سره کلاس ولی وقتی یادم از فایل ترجمه ای اومد که باید بدم به استاد، جلدی پا شدمو برو که رفتی ( مُو بُرُم ! )
استاد عزیز لطف فرمودند و اولین ساعت با یه کوییز بیوشیمی بی خبر ( البته همچینم بی خبر نبود ، اصل جریان در ادامه مطلب !! ) زدن تو برجکمون و این موضوع یه ته رنگ خاکستری برای امروز ایجاد کرد .
در ادامه ی وقایع امروز بعد کلاس رفتم سایت دانشگاه که با لب تابم کانکت بشمو یه پستکی بذارم که ابتدا به ساکن هر کار کردم سرور سایت به من اجازه ی اتصال ندادند و بعد که خواستم از سیستم خود سایت استفاده کنم سرعت افتضاح اینترنت به اصطلاح پر سرعت دانشگاه دومین موشک شهاب رو نصار نه برجک که خود بدنه اعصاب ما کردن و این یارو رنگ خاکستریه یه نمور دیگه پر رنگ شد ...
بالاخره سر ظهر با دایی محسن ( یک دوست خوب و تپل ) رفتیمو تو یه رستوران غیر تپل، یه غذای نیمه تپل خوردیمو یه پول خیلی تپل دادیمو رفتیم از زیر پل و رسیدیم به کلاس یه عده خُل که تو این کلاس هم دوباره دادیم یه کوییز لاتین شُل و کردیم یه عده رو اُسگل!!!!!!!! ( فکر کنم اگه ادامه بدم کار به جاهای باریک می کشه. )