کوتاه از یک روز نقققققققره ای (همین جا بگم دزدی اصلا کار خوبی نیست!!!)
کجا بودم؟ داشتم می گفتم که صبح رو با کلاس بیوشیمی شروع کردمو طبق معمول استاد بعد از حدود 10 دقیقه شاید هم بیشتر تأخیر اومدو شروع به تدریس کرد، و منم هم که مثل الان بی حال بودم و خوابالو بودم مثل بچه های خوب نشستمو درس گوش دادم تا لحظه ای که استاد صدا زد آقای " مانی جون " بیا پای تخته عزیزم یه مرحله از گلیکولیزو رسم کن تا یاد بگیری بابا جون !! من تازه چرتم پاره شدو با کمی اکراه رفتم و تقریباً (کاملاً) استاد دیکته کردو منم نوشتم، البته این مدل روش تدریس عادی بود. بعد کلاس بازم طبق معمول تا ساعت دو کلاس نداشتم (خدا کچل کنه اونی که اینجوری ما رو مچل کرده با این برنامه ریزی هفتگی!!) و نمیدونستم باید چه خاکی تو سرم کنم که دایی محسن به دادم رسید و یه استانبولی خاک ریخت تو سرم و پیشنهاد کرد که برم تو سایت تا کلاس آلی یک ( که افتاده بود!! ) تموم بشه و بعدش با هم بریم یه جور خاک بهتری تو سرمون بریزیم ( البته الان تازه دوش گرفتم آخه سرم پر از خاک بود ) .
بعله بعد از کمی خاک بازی با دایی محسن رفتیم یه روپوش براش گرفتیم که دکمه هاش سمت راست بود و جادکمه ای هاش سمت چپ !! و تازه کناره هاش چاک هم داشت و کلاً زنانه بود. البته به ناخون های دایی می اومد (داشتین تیکه رو) ولی خوب که رفتیم سر کلاس آزمایشگاه تازه دوزاریش جا افتادو قرار بود بره و عوضش کنه و یکم بده کمرشو تنگ کنن و سر سینه هاشو گشاد!! که دیگه من خبر ندارم چیکار کرد.
سر کلاس آز بیوشیمی هم بعد از کلی به قول دایی دَوانِش، استاد مسئولیت آزمایشگاه رو سپرد به من و کلیداشو تحویل دادو ما بعد از کلی ماجرا به پست کاردان فنی (!!!) آزمایشگاه منصوب شدیم. (که ماجراشو شاید بعداً گفتم)
آخر این روز هم با تلپ شدنه دایی و H2O و ایمی تو خونه ما، مثل آخر شاهنامه خوش بود. (البته اینو نگفتم که دیگه نیان خونمون ها، سوءِ تفاوت نشه) بعدم جاتون خالی با ایمی کلی ساکر 10 زدیم و منم مثل همیشه، مثل مرد، به جز یه بازی همه رو باختم...
مینویسم برای خودم و کسایی که دوست دارن بخونن، بدونن و بفهمن!