سال تحویل شد.

دعای چهار جمله ای همیشگی رو خوندم،
چندین و چند بار،
با سوز و گداز بیشتر از هر سال،
انگار شکایت میکردم به خدا...

ای خــــــــــــــــــــدا!
حوّل... حوّل حالنا... حوّل حالنــــــــــــــــــــــــا...
الی احسن الحال... "احسن الحال".

سال تحویل شد،
با اون صدای طبل و دهل و بوق و سرنای همیشگی،
با لبخند و تبریک بابا و مامان،
با شیطونی و ورجه وورجه هانی کوچولو،
با بوی اسکناس نوی عیدی که بابا از وسط قرآن در میاورد...

امّا...
امان از این امّا!