امّا...

سال تحویل شد.

دعای چهار جمله ای همیشگی رو خوندم،
چندین و چند بار،
با سوز و گداز بیشتر از هر سال،
انگار شکایت میکردم به خدا...

ای خــــــــــــــــــــدا!
حوّل... حوّل حالنا... حوّل حالنــــــــــــــــــــــــا...
الی احسن الحال... "احسن الحال".

سال تحویل شد،
با اون صدای طبل و دهل و بوق و سرنای همیشگی،
با لبخند و تبریک بابا و مامان،
با شیطونی و ورجه وورجه هانی کوچولو،
با بوی اسکناس نوی عیدی که بابا از وسط قرآن در میاورد...

امّا...
امان از این امّا!

ادامه نوشته

بی مقدمه

سلام،

بدون شرح گذشته،
بدون سبک گذشته،
بدون حال گذشته،

و حتی بدون عذرخواهی برای ِ غیبت ِ طولانی ِ گذشته...!

"دوباره نوشتن رو شروع میکنم"

برخلاف همیشه،
از این به بعد،
بی مقدمه
.
.
.

شب سال نو بود،
مامانم گفت زود بخواب که فردا سال تحویل خواب نمونیا...
گفتم باشه،
زود خوابیدم،
خواب که نه،
چشمامو بستم،
به زور،
میشه به چشمات زور بگی؛ اما به دلت نه...

مثل اکثر شبهای دیگه،
تا نزدیک صبح بیدار بودم،
چشمام باز نبود،
اما دلم... فکرم...

نفهمیدم کی خوابم برد،
اما یادمه چقدر حرف زدم!
با خودم،
با تو،
با خدا...


پ.ن یک: از این به بعد "ادامه مطلب" عمومی نیست، دوستانی که دلشون میخواد خودشونو اذیت کنن و بخونن، کامنت بگذارن، ایمیل بدن، اس ام اس بدن، نمیدونم هر جور راحت تر بودن! اما اگه کسی جواب نگرفت، لطفاً ناراحت نشه. ممنون

پ.ن یک + یک: اگه بابت سوالاتون جواب میخواین، لطفاً آدرس وبلاگ، ایمیل، شماره یا هر راه ارتباطی دیگه ای که وجود داره رو هم برام بگذارین، پاسخ عمومی نداریم. بازم ممنون
ادامه نوشته