هستم ولی نیستم...
نیستم، هستم، هم هستم هم نیستم! یعنی یه جوری فقط هستم... میدونین چی میگم، فقط هستم، ولی در اصل نیستم... مطمئنم الان میگین فقط دیوونه هستم! ولی خب نه... جدی گفتم... این روزا یه جای دیگه ام، حالا کجاش بماند. حال و حوصله ام هم رفته، نیستش، غلط نکنم همون جاییه که در اصل هستم، خلاصه هر جا هست، اینجا نیست!
خب از هست و نیست که بگذرم، میرسم به این روزا و اتفاقاتش... هی، میگذره... این هفته برنامه درسی سبک تره، استاد محسن تشریف بردن جهت شرکت در آزمون دکترا! واقعاً موندیم که دعا کنیم قبول بشه، بره، خلاص بشیم از دستش، یا نه، به تلافی بلاهایی که سر ما درآورده، قبول نشه و دست از پا درازتر برگرده... من هیچ وقت دعای بدی برای کسی نکردم و نمی کنم، ولی خب وقتی این بشر سر کلاس بر میگرده به دانشجو ها میگه خدا مرگتون بده (!!!) (حالا چه شوخی و چه جدّی) من هم ناخودآگاه با خودم (و کاملاً جدی) میگم به همچنین...!
بعـــــــــــله، گفتم برنامه درسی سبک تره، و البته غیبت استاد برای اکثر بچه ها خیلی خوب بود و به قول دایی محسن® این هفته، هفته جبرانی ها بود. کلی جزوه کج و کوله و پخش و پلا داشتم که نصفشون رو پاک نویس کردم و نصفشون هم مونده که تو این چند روز آخر هفته از خجالتشون در میام. این عادت جزوه پاک نویس کردن هم از سال دوم دبیرستان افتاد تو سر من و دیگه هم در نیومد! و خب من اصلاً از این ماجرا راضی نیستم، چون جدا از اینکه پاک نویس کردن خودش یه یادآوریه ولی وقت خیلی زیادی میگیره و متاسفانه علی رغم تلاش های مکرر تا حالا نتونستم این عادت رو ترک کنم... البته در مورد دروسی که با استاد محسن داریم، این مورد پاک نویس کردن استثناً خیلی هم مفید و لازمه! چون اصولاً جملات و مطالب اونقدر پرت و پلا و عقب جلو هستن که اگه ویرایش و تصحیح نشن، اصلاً نمیشه چیزی ازشون فهمید...!
در هفته جبرانی ها، روز اول هفته ( یعنی یکشنبه!!)، با عدم تشکیل کلاس درس متون شروع شد، که البته پیش بینی نشده بود و من طبق معمول برای اینکه به موقع برسم، تاکسی زنگ زده بودم که در حین پایین اومدن از پله ها دو تا مسیج پشت سر هم رسید که کلاس تشکیل نمیشه! و خب من اولین واکنشی که نشون دادم، این بود که پریدم تو خونه و زنگ زدم تاکسی رو کنسل کردم! در مرحله بعد محض اطمینان از صحّت ماجرا و دلیلش یه تماسی با دایی گرفتم و دایی به صورت تلگرافی پاسخ دادن که استاد چند دقیقه قبل به ایشون مسیجی مبنی بر عدم تشکیل کلاس دادن که ظاهراً به خاطر سرماخوردگی شدید بوده! و بعداً مشخص شد که دایی محسن بعد از اطلاع رسانی به سایرین، تا نیم ساعت فقط مشغول پاسخ به شبهات در باب این موضوع بوده!!! البته جای طرح این سؤال باقیه که اون سیستم اطلاع رسانی پیامکی دانشگاه که هر از چند گاهی فقط پیامک پرداخت به موقع شهریه ارسال میکنه، نقشش در این جور مواقع چیه؟؟!
خلاصه از قدیم گفتن هفته ای که نکوست از یکشنبه اش پیداست! (با اندکی دخل و تصرّف) کلاس های یکشنبه با کلاس دیکته ی میکروبیولوژی و آزمایشگاهش که بعد از ظهر تشکیل شد ادامه پیدا کرد. آزمایشگاه این هفته میکروب یه کوییز عملی با موضوع رنگ آمیزی گِرم و تشخیص مورفولوژی نمونه های میکروبی مجهول بود که خب با نظارت اینجانب به عنوان نماینده مخصوص حاکم بزرگ میتی سافرانین (!!!) به خوبی و خوشی برگزار شد! (ولی خودمونیم، چه حالی میده نظارت کردن!!!)
جریان نظارت از این قراره که خب این دانشگاه به این عظمت (!!!!) یه کارشناس آزمایش زیست شناسی نداره... هنوز! و خب ظاهراً قرار هم نیست به این زودیا داشته باشه، و از اونجایی که آزمایشگاه بدون مسئول مثل خونه ی بدون بلا (بلا = زن) میمونه!! هیچ چیزی سر جاش نیست و جالب اینکه همه هم حس مالکیت عجیبی روی تمام وسایل و مواد آزمایشگاه دارن و از جون و دل مصرف میکنن و میریزن و میپاشن! خلاصه اینکه بعد از دو سه ترم تازه وخامت اوضاع بر مدیر گروه محترم محرز شده و پیشنهاد دادن چند نفری از دانشجو ها با همکاری هم موقتاً این مسئولیت رو قبول کنن تا حداقل یک نفر سر همه آزمایشگاه ها حضور داشته باشه و خلاصه سر و سامونی به وضعیت آزمایشگاه ها بده! از همین رو موقتاً من مسئول نظارت بودم و وظیفه ام رو به نحو احسن انجام دادم!
دوشنبه اتفاق جدید و ناخوشایندی افتاد! ناخوشایند به این خاطر که باعث شد من دوتا کلاس صبح میکروب و فیزیک رو از دست بدم و جدید به خاطر اینکه تا حالا نشده بود که من آلارم گوشی رو بذارم برای ساعت شش و نیم و گوشی هم که شارژ کم داشته به صبح نرسه و خاموش بشه و من تا ساعت 10 و ربع تخت بخوابم... به این میگن کلاس پیچوندن با تکیه بر قضا و قدر الهی!!!
و امّا امروز... سه شنبه ها درس شیرینی داریم به نام آشنایی با نت... از اون درس های اختیاری که مجبوری پاسش کنی!!؟ این درس با اینکه 2 واحده، عملاً به صورت یک واحد تئوری (که هفته در میون برگزار میشه) و دو واحد عملی (که هر هفته در سایت دانشکده برگزار میشه) ارائه میشه! و از اونجایی که استاد محترم این درس حضور و غیاب براشون معنا نداره، من تا الان شاید از حدود 8 جلسه ای که تشکیل شده، سه یا چهار جلسه سر کلاس رفته باشم یا نه! (به این میگن حسن سوء استفاده!!) و البته به دلایلی که قبلاً هم گفتم تقریباً 70 الی 80 درصد مطالب این کلاس برای من تکراریه و خب از این نظر اهمیتی نداره... امّا این هفته دیگه دیدم اگه باز هم غیبت کنم خیلی جالب نیست و بنابراین طی اقدامی انتحاری صبح به موقع بیدار شدم و در هوای فرح بخش ابتدای روز تا دانشگاه پیاده گز نمودم!
کلاس تئوری بدون هیچ مورد خاصی و فقط با یک تعویض کلاس ساده، اون هم بخاطر مشکل ویدئوپروژکتور، سپری شد. ولی کلاس عملی در محل سایت جدید دانشکده، با دکوراسیون زیبا و سیستم های نو و قوی و مانیتور های واید 19 اینچی جذابیت خاص خودشو داشت! و البته کل کل ایمان و میثم سر همون مسئله همیشگی (!!) کلی باعث تلطیف فضا شد! نکته دیگه ای هم که امروز جلب توجه می کرد، تلاش قریب به 60 دقیقه ای برخی همکلاسی های محترمه (!!!) جهت ایجاد یک اکانت جی میل بود که البته نفهمیدم نهایتاً به نتیجه رسید یا نه!!!!!!!! (البته ناگفته نمونه که عمو میثم هم در این قضیه روی ما رو سفید کرد و نیم ساعتی طول کشید تا یه اکانت جی میل ساخت!!)
بعله خلاصه این جور! بعد از کلاس نت چون میدونستم که اگه برم خونه خبری از غذا نیست، ترجیح دادم یه نیم ساعتی صبر کنم تا بتونم غذای آزاد بگیرم. همین کارو کردم و به اتفاق تنی چند از دوستان ناهار رو صرف نمودیم و بعدش هم برگشتم خونه. سر راه یکمی میوه گرفتم. وقتی رسیدم سر درد خفیف و عجیبی داشتم، با اینکه خوابم نمیومد ولی دراز کشیدم و از قضا خوابم برد و با صدای مسیج گوشی از خواب پریدم! ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود. یه قوری چای دم کردم، اومدم نت، گزارش کار فیزیک رو باید فردا تحویل بدیم، یکمی شو تایپیده بودم و بقیه اش هم زحمتش با یکی دیگه از دوستانه که با هم هماهنگ کردیم و اون یکم رو هم فرستادم براش تا کاملش کنه... بعد چون گرسنه بودم حدود 9 شام مختصری مهیا کرده و خوردم! الان هم که دیدم بهترین کار آپ کردن وبلاگه و دیگه همین!
پ.ن.۱: به قول رضا عطاران (!!) میگن زن بلاست، ولی خدا خونه ای رو بی بلا نذاره!
پ.ن.۲: می خواستم این هفته برگردم خونه، نشد، یعنی نمی شد، پشیمون کردم! حوصله ام سر رفته و دلم تنگیده! برای عید قربان حتماً میرم و یه چند روزی میمونم...
پ.ن۳: غذای یونی بهتر شده! مثل اینکه آشپز طرف قرار داد تغییر کرده...
پ.ن.۳: دیگه حوصله ندارم! شاید بعداً نوشتم...
مینویسم برای خودم و کسایی که دوست دارن بخونن، بدونن و بفهمن!