سلاااااااااااام بر همگی...

من برگشتم! هم برگشتم به یزد و هم به نت... خیلی دلم تنگ شده بود! هم برای اینجا و دوستام و هم برای نت!!! آدمیزاد رو میبینین تو رو خدا، خیلی زود عادت میکنه، دل می بنده، و حتی گاهی فراموش میکنه! و هر جا هست دلش برای جایی که نیست تنگ میشه... حس بی نهایت طلبی که میگن همینه... من که خودم کلی آرزوهای قشنگ دارم، و خب شاید بهتره بگم هدف های قشنگ، چون نمی خوام اونا رو دست نیافتنی و دور دراز تصوّر کنم، دوست دارم به چشم یه هدف بهشون نگاه کنم، هدف های بزرگ، امّا نه وهم و خیال...

جای همگی خالی بود، عید تا عید رو خونه بودم، خیلی خیلی خوش گذشت. دلم خیلی تنگ شده بود، برای همه خونواده،بخصوص آبجی کوچولوم... تمام این مدت برام خاطره بود. دیروز برگشتم، پر انرژی، آماده برای ادامه ی این ترم و به امید خدا یک نتیجه عالی در آخر!

امروز صبح، طبق معمول یک شنبه ها، متون تخصصی داشتیم. بعد از یک هفته ی کامل غیبت واقعاً دلم برای همه ی بچه ها و کلاس و دانشگاه تنگ شده بود، نمی دونم چرا ولی خب این ترم احساس می کنم خیلی به این جوّ عادت کردم، و در کنار این عادت و دلگرمی، حس نگرانی از اینکه این دوره هم یه روزی تموم میشه و باز دوباره قصه تلخ جدایی و فراموشی تکرار خواهد شد، اذیّتم میکنه، همون طوری که این حس رو بار ها تجربه کردم...

بهله... داشتم میگفتم، در بدو ورود سلام احوال پرسی و مبلغی دیده بوسی داشتم، کلاس با کمی تأخیر شروع شد، مثل همیشه، آروم، منظم و به قول استاد امروز زیادی تَر بود و جلسه بعد باید خشک ترش کنیم!!!  روال شیرینی دادن متأهلین کلاس هم به همّت استاد دوباره راه افتاد و امروز هم طبق قرار قبلی نوبت آقا مهدی بود، دوست جون متأهلمون! جای شما خالی یه دل سیر قطّاب خوردیم. (شیرین کام باشی رفیق...)

بعد از این کلاس بود که عملاً روز کاری من شروع شد. آزمایشگاه بیوشیمی اوّلیش بود. این کلاس هم درست بر عکس کلاس قبلی و مثل همیشه، شلوغ، نا منظم و پر سر و صدا! تعریف از خود نباشه، ولی انصافاً از وقتی که من و دایی محسن مسئولیّت آزمایشگاه ها رو قبول کردیم، اوضاع خیلی خیلی بهتر شده، بعد از مدّت ها وضع آزمایشگاه سر و سامونی گرفته و کارها یکمی نظم و ترتیب پیدا کرده... آزمایش به خوبی و طبق روال و شکر خدا بدون خسارت جانی و مالی انجام شد، البته آزمایش دو قسمتی بود که قرار شد ادامه اش رو هفته آینده انجام بدیم. این گروه آزمایشگاه به خاطر جابجایی ساعت چند نفر، شلوغ تره و جمع و جور کردنش خیلی سخته و خلاصه نیازمند کمی صبر و حوصله است که امروز به خیر و خوشی تموم شد!

بعد از آزمایش، برای ناهار به اتفاق دوستان غذای آزاد گرفتیم و خوردیم، غذا قورمه سبزی بود ولی نمی دونم توش چی داشت که حسابی همه مون رو گرفت! طوری که هاشم که دو پرس خورده بود، سر کلاس میکروبیولوژی، رسماً رو صندلی دراز کشیده بود و در هپروت سیر می کرد. البته خداییش این کلاس همین جوریش خواب آوره، وای به حالی که دو پرس غذا خورده باشی، اون هم چی؟؟ قورمه سبزی!!!!

آزمایشگاه میکروب هم در فضایی گرم و صمیمی و البته با کمی آزمایش و خطا در تهیه محلول محیط کشت برگزار شد. آخر کار هم چون وقت گذشته بود و فرآیند استریلیزاسیون (اینم شد کلمه!!) هم طولانی بود، استاد دانشجو ها رو مرخّص کرد و ادامه ی کار رو سپرد دست من و دایی.

استاد شیمی آلی برای کلاس های فرداش، سفارش آماده سازی یک سری محلول رو به دایی محسن داده بود، بخاطر همین بعد از کلاس میکروب من و دایی و هاشم موندیم تا کارها رو برای فردا راست و ریس کنیم. در همین حین، کار استریل کردن محیط های کشت با اتوکلاو (نام دستگاهی است!) هم انجام شد. در نهایت بعد از حدود 12 ساعت، یک روز پر کار دیگه هم تموم شد! درها رو بستیم و کلیدها رو تحویل دادیم، تقریبا دیگه کسی تو دانشگاه نمونده بود، با دایی کمی منتظر تاکسی بیرون نشستیم و گپ زدیم و آخرش من خدا حافظی کردم و اومدم.

این هفته میدترم بیوشیمی 2 هم داریم... خیلی کار دارم، فعلاً!


پ.ن:دو تا عکس باحال از دنیای زیست شناسی با میکروسکوپ الکترونی!

"The Glass Forest"

 

"3D Imaging of Mammalian Cells"