هوا سرد شده،

سرد و خشک...

تو آب و هوای سرد بزرگ شدم اما سرمای کویر رو دوست ندارم،

خشکه، بی احساسه،

تازه خشکیش به آدما هم سرایت میکنه...!

و این از همش بدتره...

لب هام خشکه، پوسته میشه، میسوزه، بیشترش بخاطر "آکوتان"ه، اما این هوا هم تشدیدش میکنه.

لب رو میشه یه کاریش کرد،

پماد، مرطوب کننده، ویتامین آ، د، ای و...

اما دل آدما رو چی...؟

فکر میکردم عصر یخبندان خیلی وقته تموم شده،

فکر میکردم Ice Age فقط یه انیمیشن واسه خندوندن بود، واسه شادی و گرمی دلهای کوچیک و بزرگ...

اما این سردی که تو نگاه و دل همه حس میکنی چیه؟؟... نگم همه؟! باشه، اما چرا این برق شادی، امید، انرژی، صداقت، سادگی و آرامشی که تو چشم عده ای انگشت شمار هست، تو نگاه بقیه نیست؟؟

میخوام جبهه بگیرم، چون دلم پره! گوشم از جوابای تکراری و من که اینجوری نیستم و این اشتباهه و اینا پره، از توجیحات دهن پر کنی که فقط یه حرفه بی جوابه واسه ساکت کردن طرف مقابل خسته ام!

چرا همه به جای حرف زدن روبروی هم، با هم، پشت سر هم حرف میزنن! حتی خوبیه هم رو تو روی هم نمیگن! این چه جویه که ما برای خودمون ساخیتم... بله ما! همه ی ما، تک تکمون...

من اعتراض دارم، سختمه، عذاب میکشم از این شرایط، میگم و مینویسم، اوله اول به خودم، بعد همه ی آدمای دیگه، حواسمون کجاست؟؟ این همه تفاوت از حرف تا عمل؟ مثال هاش فراوون...

این همه ادعا و سخنرانی و توجیح و توجیح و توجیح فقط برای اثبات اینکه من درست میگم؟ که من میدونم و تو نمیدونی...؟؟ به کدوم بهانه دروغ میگیمو اسمشو میذاریم مصلحت؟!! مصلحت کی؟ واسه هر دروغی یه مصلحتی هست اما واسه منی که دروغ میگم! کدوم مصلحت تو زندگیتون با دروغ ختم به خیر شده که بقیه اش بشه...؟ و آخرش اینکه حتی 1 درصد اگه اون دروغ فاش بشه چی میشه...؟؟

برتری طلبی یعنی حسادت، اینکه همه چیزو برای خودت بخوای، اینکه از بالاتر بودن دوستت، همکلاسیت، همسایه ات، فامیلت، هم وطنت، هم نوعت ناراحت بشیو به هزار روش جلوشو بگیری! حتی توی روابطش...!! بعد هم اسم اونو بذاری خودخواه و خودت بشی دانای کل...

از چی بگم... درد داره وقتی یه چیزی فکر کنی، یه چیز دیگه بشه،

اعتماد کنی، اعتماد نبینی،

راست بگی، راست نشنوی،

...

و چقدر همه ناراحت میشن وقتی حتی 1 درصد احتمال بدن مخاطب این حرفا خودشونن! نه ناراحتی نداره، فکر داره، بیایم به قولی روشن فکر مجازی نباشیم، همه میگن انتقاد پذیرن اما مشکل اینجاست هیچ حرفی رو انتقاد نمیدونیم، توجیح نکنیم! دلیل نتراشیم، وقتی حرفای قشنگ رو به اشتراک میذاریم، قشنگ هم فکر کنیم، نگیم اینا شعاره؛ اینا شیوه زندگیه، نگیم با یه گل بهار نمیشه؛ این بهانه رفع تکلیفه... چند درصد از ناراحتی هامون بخاطر اشتباهاتمونه، اشتباهایی که هر روز به شیوه های مختلف تکرارش میکنیم، بخاطر حرفایی که گفتیم، بخاطر حرفایی که باید میگفتیم و نگفتیم، یه راه غلط رو باید چند بار بریم تا بفهمیم اشتباهه، چقدر باید ببینیم نتایج اشتباهاتمونو و به روی خودمون نیاریم...؟ زندگی اونقدر طولانی نیست، فرصت اینقدر زیاد نیست که عمر خودمون و بقیه رو صرف تجربیات شخصیمون بکنیم، هر لحظه ای که میگذره، هیچ وقت بر نمیگرده! چقدر به این فکر کردیم؟؟؟ همه چه تو آسون ترین شرایط و چه تو سخت ترین شرایط عقل داریم، دل هم داریم، همین کافیه، اگه درست از هر دوش استفاده کنیم، اگه عاقل محض یا عاشق محض نباشیم، ما واسه دردای خودمون عاشق محضیم و واسه بقیه عاقل محض... اگه تونستیم مشکل خودمونو حل کنیم بعد اسم خودمون رو بذاریم طبیب و واسه دیگران نسخه بپیچیم!

اما من... به خودم میگم، حرف زدن آسونه، اما عمل کردن نه، خیلی سخته... من اول عمل کردم، ساده رفتار کردم، راست گفتم، اما چی دیدم؟ چی شنیدم؟ چی حس کردم؟ اشتباه نکنید، پشیمون نیستم، همونم، راست میگم هر چند... ساده رفتار میکنم هر چند... محبت میکنم هر چند... حسادت نمیکنم هرچند...

میگم چون میدونم این درسته، چون دیدم اون چیزی که درسته، بهتره... چون میبینم و حس میکنم تفاوت آدمایی رو که خوب و با ایده آل هاشون زندگی میکنن، با همه صفاتی که خوبه، با همه صداقت و سادگیشون، با همه دید مثبتشون، در برابر آدم هایی که دنیا و دیدشون محدود به تجربیات شخصیه خودشون و کسایی که قبول دارنه... تفاوت اینا حسیه، درکیه، و چقدرم واضحه اگه بخوایم ببینیم...

رو دور ِ بسته نیفتیم! تسلسل... تکرار... مقاومت نکنیم در برابر تجربیات جدید، مقاومت نکنیم در برابر احساس... در مقابل فکر جدید... از عقل و فکرمون استفاده کنیم اما نه برای سد ساختن! برای پریدن...

بازم میگم حرف زدن در موردش سخت نیست، خوندنش هم همین طور، اما درکش، عمل کردنش سخته، همه اینا رو همه میدونن، قبول دارن، اما خیلی ها شهامت ندارن، تو جمع گم میشن، حل میشن... حرف زیاده، توجیح و دلیل تجربی هم برای رد خیلی چیزا هست، فقط با حرف و ادعا نمیشه، همه میتونن حرف بزنن، همه میتونن ادعا کنن،  اما چیزی که مهمه حقیقته، چیزی که مهمه اینه که امتحان کنید، نشونه ها و مصداق ها رو تو زندگی تون پیدا کنید، تغییر بدید، خودتون باشید،

یه نسخه تازه از خودتون باشید

هر چند خام،

هر چند ساده،

اما نه نسخه دوم یکی دیگه...



پ.ن: ساعت 5 صبحه و من 8 باید دانشگاه باشم... فرصت ویرایش ندارم، اگه بد نوشتم، معذرت...